۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

دل نوشته پنجم

 بی قراریهای پسرانه
 به نام حق 

سلام
  



ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه،
                           اما می تونیم بهش یاد بدیم که
لبه های تیزش دست اونی رو که دلمون رو شکسته، نبره!
 

چقدر ما ادما خود خواهیم 
چرا همه چیزو برا خودمون می خوایم 
چرا وقتی که به جایی رسیدیم باید همه رو از بالا نگاه کنیم 
این خیلی بده که فکر کنیم همیشه اون بالا می مونیم 
یه روزی مثل همه اونایی که اون بالاها فرمانشون دل همه رو به درد اورده بود 
باید بیای پایین !!!
اون موقع ست که ما خودمونو می گیریم بالا , ولی نه... ما نمی تونیم مثل تو باشیم...

 


  دلتنگی ...

دیشب  چشمان ابر آلودت را فانوسی از جنس مهتاب دیدم.
دستان گره خورده ات٬ راه حل مساله ای حل مشدنی را نشانی داد.
ولی امروز...
در چشمانم جز صید سایه بختی کسی دایره نمی زند...
دستان پژمرده ای که خار هم زحمت نوازش نمی دهد...
نفس غم دوخته ای که هر دم مهر خاموشی فریاد میزند...

ومن...
سایه رسیدنت را با نگاهی بر قلب منتظرم میکوبم...
                                                             ولی نیستی....




  يكي دسته گل براش دل خوشيه
يكي عادتش برادر كشيه
يكي زاغ مردمو چوب مي زنه
يكي از داغ دلش جون مي كنه
يه نفر خوابه رو تخت نقره كوب
يكي حيرون روي درياي جنوب
يكي زندگي رو زيبا مي بينه
يكي اما خودشو تنهاي تنها مي بينه


بعضی ها می شوند دریا، 
بعضی ها می شوند کوزه های آبی که از دریا برایمان آب می آورند  
کوز های رنگین ، به رنگ شعر و موسیقی و فیلم و عکس و مجسمه و نوشته و…
بعضی هامی شوند چشمه  
و بعضی ها می شوند کوزه هایی که …
بعضی ها رود و …
بعضی ها باران
و
.
.
و شریعتی از جنس باران های تند و کوبنده ی بیابانی بود !  
از جنس دریاهایی که کنار کویر موج می زنند و از جنس چشمه هایی که زمزم می شوند...
تا برای همیشه از او آب برداریم !
برای ابد...





  
 من تو را دوست دارم..  
 دیگری تو را دوست دارد..  
 دیگری دیگری را دوست دارد..  
 و این چنین است که ما تنهاییم...



بی قراریهای  پسرانه 


 نظرات