می نویسم ...
می نویسم از تنهاییم
و سکوت پر از حرفم ؛ حرفهایی از جنس بغض ...
و آسمانی تیره تر از شب ، ابری ، در حسرت ستاره ...
دوباره می نویسم ...
می نویسم از خاطرات دورم
و تنها غباری از حسرت بر دلم به جای گذاشتند .
دوباره می نویسم ...
می نویسم از دل تنگم ...
دلی که همه ی برگهای درخت امیدش ریخته ...
نه! هنوز یک برگ باقی مانده ........... خدا !
و دوباره می نویسم ...
این بار از خودم :
این بار برای خدا
آری برای خدا...برای خدا که تنها امید زندگی کردن است...
خسته ام...
به نام حق
سلام دوستای گلم
خیلی دلم براتون تنگ شده بود
از این که تو این مدت نبودم معذرت می خوام
از همه اونایی که به یادم بودن و برام پیام گذاشتن نهایت تشکر دارم و واقعا شرمندم که نتونستم جوابشون رو بدم
فقط خواستم بدونید که همه پیاماتون به دستم رسید ولی زمانی برای جوابگویی به این همه محبت رو نداشتم
خیلی دوستون دارم
امیدوارم بتونیم دوباره دور هم جمع بشیم
یاد اون موقع ها افتادم که بی قراریهای پسرانه برای اولین بار شروع به کار کرد
یادش بخیر چقدر از بچه ها دورمون بودن که حالا نیستن
چه خوبایی که جمعمون رو ترک کردن ..
یادم باشد فردا حتما ناز گل را بکشم
یادم باشد فردا ،
حتما، ناز گل را بکشم...
حق به شب بو بدهم...
و نخندم دیگر، به ترکهای دل هر گلدان...!!
و به انگشت، نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا...!
زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی خواهم رفت...
و شبی هست که نباشد، پس از آن فردایی
حتما، ناز گل را بکشم...
حق به شب بو بدهم...
و نخندم دیگر، به ترکهای دل هر گلدان...!!
و به انگشت، نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا...!
زندگی شیرین است!
زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی خواهم رفت...
و شبی هست که نباشد، پس از آن فردایی
غم که می آید
غم که میآید در و دیوار ، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار ، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی ؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود !
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
تا روزی دیگر خدا نگهدارتون