۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

باز محرم رسید...




به نام حق مطلق
سلام

علي‌اصغر، درخشان‌ترين چهره كربلا و بزرگترين سند مظلوميت امام حسين(عليه‌السلام) است.
تاريخ داغي به سنگيني داغ شهادت او را نديده است.
آخرين سرباز امام حسين (عليه‌السلام) اگر چه كوچك است اما مقامش نزد خدا والاست.
او باب‌الحوائج است.

طفل هميشه عاشق، سرباز شيرخواره
مادر شود فدايت يك خنده كن دوباره
مي‌دانم از لب خشك، لبخند بر نيايد
لب‌هات بسته مادر با چشم كن اشاره
وقتي كشيد بابا تيز از گلوت بيرون
شد حنجر تو مثل قرآن پاره پاره
تو شيرخواهي از من، من عذر خواهم از تو
كز سينه جاي شيرم، آيد برون شراره
در خيمه ماه رويان، سوزند همچو خورشيد
كي ديده جان مادر، خون ريزد از ستاره
بگذار تا بسوزم، بگذار تا بگريم
بر زخم داغديده، جزگريه چيست چاره
هر قطره اشك ما را، موج هزار دريا
هر لحظه درغم توست صد سال يادواره
اينجا لبت جاي تكبير يارب كه ديده با تير
را نفس ببندند بر طفل شيرخواره


باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده
کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوبارهام مست مست
باز محرم رسید، میکدهها وا شدند
تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند
باز محرم رسید، این من و گریههایم
رفع عطش میکند، فرات اشکهایم
باز محرم رسید، شهر سیهپوش توست
دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست
باز محرم رسید، مدرسه عشق باز
کلاس درس زینب، کار نموده آغاز
باز محرم رسید، وعدهگه بیدلان
فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان
باز محرم رسید، تا سحر آوارهام
میان میخانهها، مستم و دیوانهام
باز محرم رسید، عاشقی سوداگریست
گرمی بازار عشق، شور دل زینبیست



          اهل اين زمانه ام
          خوب مي دانم
          که  زود ميرسدسرماي دي
          شاهدم بر
          نگاه برفک زده طفلکي به
          کفشهايغبارگرفتهرهگذران 
          دفتر مشقي که کنار جوي وليعصر نقش بست
          نم باران روي دفترکاهي را
          سياهي واکس بر پهنه سفيد پيراهن کودک.
          همه را من ديدم


     ميشناسم پسرک را
          روزگارش اين است
               ليک به کدامين گناه؟
                    چشمانش ارغواني ميشد!
                         وتنها مهمانش حلقه اشکش بود
                              سنش انقدر نبود
                                   دلش تنگ پر زدن بود
                                        از بلنداي مهرباني
                                             تا قله عاطفه...





          ميخواست يک نفس برود
          
اما...
          
نه اميدي  !
          
نه رهي   !!
          
هيچ نبود !!!
          
تنها فرچه واکس بر دستش سنگيني ميکرد و بس!!!...






مرا چه کسی آفریده است


کشیشی از پسر بچه ای پرسید:
می دانی تو را که آفرید؟

پسرک لحظه ای به فکر فرو رفت،سپس رو به بالا به صورت کشیش نگریست و گفت:
«البته که می دانم.خداوند بخشی از مرا آفریده است!»
کشیش پرسید :«منظورت از بخشی از مرا چیست؟»
پسرک پاسخ داد:
«خداوند مرا کو چولو آفرید.بقیه ام را خودم رشد کردم.»


وقتی کسی گمان کرد دیگر احتیاجی به
پیشرفت ندارد باید تابوت خود را آماده کند




گوش کن...
ميشنوي؟!
صداي خورد شدن ريشه های  اين بناي عظيمه...
حالا چیکار میکنی؟!
مي خواي نگهش داري؟
تا کی؟
بالاخره که خسته ميشي خيلي سنگينه...تحملش رو داری؟
بزرگتر از توهاشم نتونستن تحمل کنن!
تو هم نمی تونی!!!...

هیچ وقت فراموشت نشه (!)
کسی که بلند تر فریاد میزنه بیشتر احساس خطر کرده





          دوباره دلم گرفت...
          محرم اومد
          عاشورایی که بارها تکرار شد...
          و تکرارها باز خواهد ماند!
          چه یزید و یزیدیانی که دنیا به خود دیده
          همه با لطف حق و عدالت او...نابود گشتند و خواهند گشت...





شكست صولت بيداد را
شجاعت تو هزار مرتبه تعظيم بر صداقت تو به روزگار سكوت و تغافل
و تقصير بلند، بانگ تو بود و بلند، همت تو
اولین سالگرد نبودنت را هزاران هزار گرامی خواهیم داشت....ای بزرگ مرد.....  (کلیک کنید)










برای نظر دادن اینجا کلیک نمایید
نظرات