۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

یک فنجان قهوه تلخ ۴



  

به نام حق 
سلام به همه دوستان 

وقتی باران شروع به باریدن می کند  
میتوان زیر چتر پنهان شد و ان را نادیده گرفت 
امان از روزی که اسمان انقدر ببارد تا سیل شود 
انگاه از چتر هم کاری ساخته نیست... 
   
تو هم با ما بیا...همراه هم...ما می توانیم... 

 


 آیا میتوان جلوی رویش جوانه را گرفت؟

سبز یعنی رنگ سهراب در کفن
سبز یعنی افتخار این وطن
سبز یعنی رنگ خون عاشقان
سبز یعنی قبر بی نام و نشان
سبز یعنی مادری از جان گذشت
آن زمانی که ندایش برنگشت
سبز یعنی ظالمی از ترس سبز
می نهد بر گردن خود شال سبز
سبز یعنی آخرین فصل سکوت
سبز یعنی رأی ما غیر از تو بود.


سبز یعنی‌ آی مردم این منم
عاشق خاک صبور میهنم
عاشق بوی بهارش،کوه و رود
عاشق شعری که حافظ می سرود
سبز یعنی‌ آمدن همراه هم
یک شدن دنیا شدن برخواستن
دست اهریمن بریدن از وطن
سبز یعنی‌ تو شما ایشان و من
سبز یعنی‌ چشم دنیا باز شد
یک صدا مثل ندا آواز شد. 

 

پرواز شیرین تر از ان است که مشت تو مانع ان شود...   

به پایان آمدی دژخیم
دگر رگبار ِ آتش هم
مرا خاموش نتوان کرد
وگر هم کرد؛نخواهم مرد
که من کابوس شب هایت
پس از این روزها هستم ...
.. 
نشسته کُنج ایوانت
وضو از خون ما داری
و چون اهریمن بزدل
ز ترس ِ مرگ و نابودی
تمام روز بیداری ...
..
بله ... آری
تو نابودی
ولی ، اما
عدم هم از سرت بیش است
که چون تاریکی ننگین
وجودت ضربه بر خویش است ...
..
چه شد ؟
خوابت نبرد آخر ؟
نرفت برهم دو چشمانت ؟
نمی پرسی که علت چیست ؟

.

.  


منم ، کابوس شب هایت ...   

  
<تو هم با ما بیا فردا ازان ماست>