۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

یک فنجان قهوه تلخ ۶

  

 

به نام حق 
سلام به همه عزیزان  

  زندگی هنگامه ی فریادهاست
         
سرگذشت و درگذشت یادهاست
                 
زندگی تکرار جان فرسودن است 
                           
رنج ما تاوان انسان بودن است...
  
 

  

چه کسی میخواهد؟ 
           من و تو...ما نشویم
                       خانه اش ویران باد... 



به منظور وضعیت نابسامان ازادی بیان 
ادرس جدیدی برای بی قراریهای پسرانه در نظر گرفتم 



برای ورود کلیک کنید 









 


آن درختان که به خورشید؛ 
رسیده سرشان
زیر طوفان بلا ریخته برگ و برشان
کفترانی که رها در نفس باد شدند
ریخت از تیر قضا؛
یکسره بال و پرشان
جنگل سبز که بی حادثه؛ 
قرمز نشده ست
موج خون است؛ 
ز پاییز روان بر سرشان
نابرادر تر از این قوم؛
ندیده ست کسی
پشت لبخند دروغی است؛
نهان خنجرشان
بر لب چاه فنا قامت ما پل کردند
تا که از پل گذرد؛
لنگ تر از خود خرشان
با "دهان های وقاحت به خروش " آمده اند
به خدا نیست خدا یک ذره در باورشان
باش تا سر زند از خاک بهاری دیگر
لاله هایی که به خون خفته گل پیکرشان
مثل ققنوس از آتش بدرآید مردی
هرکجا باد برد ذره ی خاکسترشان
منتظر باش که لب باز نکردند هنوز
مادرانی که به سجده است هم اینک سرشان   



  
دوستان ادرس جدید فراموش نشه